رحمتی گر نکند بر دلم آن سنگین دل


چون تواند که کشد بار غمش چندین دل

زین صفت بر من اگر جور کند مسکین من


ور ازین پس ندهد داد دلم مسکین دل

من ازین در به جفا باز نگردم که مرا


پای بندست در آن سلسلهٔ مشکین دل

با گلستان جمالش نکشد فصل بهار


اهل دل را به تماشای گل و نسرین دل

خسرو ار بند وگر پند فرستد فرهاد


برنگیرد بجفا از شکر شیرین دل

دلم از صحبت خوبان نشکیبد نفسی


ای عزیزان من بیدل چکنم با این دل

نکند سوی دل خستهٔ خواجو نظری


آه از آن دلبر پیمان شکن سنگین دل